Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فرارو»
2024-05-03@03:24:11 GMT

ماجرای فرار عروسک آنابل از موزه چیست؟

تاریخ انتشار: ۲۵ مرداد ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۹۶۹۷۷۵

ماجرای فرار عروسک آنابل از موزه چیست؟

خبر فرار عروسک «آنابل» از موزه وارن روز جمعه در شبکه‌های اجتماعی جنجال به پا کرد؛ عروسکی که به واسطه فیلم‌های «احضار» مشهور شد. داماد آقا و خانم وارن‏ دنیای واقعی که از موزه وارن در کانکتیکت مراقبت می‌کند‏، درباره خبر گم شدن این عروسک توضیح داده است.

به گزارش همشهری، به نقل از نیوزویک، فرار یا ناپدید شدن آنابل‏، می‌توانست رویداد‌های عجیب سال ۲۰۲۰ را تکمیل کند‏، اما این عروسک که باور‌های ماوراء‌الطبیعی پیرامون او وجود دارد‏، ناپدید نشده است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

در حقیقت‏ آنابل مدتی است دیگر ساکن موزه وارِن نیست. این موزه به دلیل نقض تعهداتش بسته شد و اشیای عتیقه‌اش اکنون توسط تونی اسپرا، داماد اد و لورن وارن نگهداری می‌شود. تونی اسپرا اعلام کرد این عروسک گم نشده و جایش امن است. وقتی روز جمعه‏ یک نفر با شیطنت اطلاعات صفحه ویکی‌پدیای آنابل را تغییر داد و نوشت عروسک گم شده‏، در فضای مجازی جنجال به پا شد.

اما عروسک آنابل واقعی چگونه بود؟ عروسکی که از آن به عنوان عروسک واقعی آنابل سخن می‌گویند، در واقع یک عروسک پارچه‌ای با مو‌های نخی قرمز رنگ و دماغ مثلثی شکل نقاشی شده بر روی صورت است. این نوع عروسک ها، به اصطلاح «رگدی آن» (Raggedy-Ann) نامیده می‌شود که توسط نویسنده مشهور آمریکایی داستان‌های کودکان، «جانی گروول» (۱۸۸۰-۱۹۳۸) طراحی شد. اینکه ایده طراحی این عروسک چه بوده است به درستی معلوم نیست، اما گفته می‌شود که روزی دختر جانی از اتاق زیر شیروانی مادربزرگ خود یک عروسک پارچه‌ای قدیمی و بدون چهره پیدا کرد و خودش برای آن چهره کشید. جانی از این ایده بهره گرفت و به شخصیت پردازی این عروسک برای داستان‌های کودکانه خود پرداخت. وی همچنین در سال ۱۹۱۵ حق ثبت این عروسک که به رگدی آن معروف شده بود را دریافت کرد و این مدل عروسک به این شکل، رسماً متولد شد. آنابل هم از همین مدل عروسک‌های پارچه‌ای رگدی آن بود که حدود ۳ فوت قد داشت.   داستان اصلی عروسک آنابل از چه قرار است؟ ماجرای اصلی عروسک آنابل، مربوط به داستانی است که یک زوج پژوهشگر در زمینه ماوراء الطبیعه به نام‌های «اِد وارن» و «لورن وارن»، برای اولین بار مطرح کردند. این دو کسانی بودن که عروسک واقعی آنابل در نهایت و برای همیشه در موزه شخصی آن‌ها (به نام موزه اسرار آمیز وارن ها) در ایالت کنتیکت آمریکا آرام گرفت. طبق داستانی که که زوج وارن از آن به داستان واقعی عروسک آنابل یاد می‌کنند، ماجرا به سال ۱۹۷۰ میلادی در آمریکا باز می‌گردد. در این سال مادری به مناسبت تولد ۲۸ سالگی دخترش «دونا» که دانشجوی پرستاری بود، یک عروسک پارچه‌ای مدل رگدی آن می‌خرد. اگرچه در برخی فیلم‌های مربوط به این عروسک، گاه سخن از هدیه دادن این عروسک از سوی یک مرد به همسر باردار خود و یا دست دوم بودن این عروسک می‌شود، اما گویا واقعیت این بوده است که این عروسک به صورت نو از سوی مادری خریداری و به دختر دانشجوی اش هدیه شده است.

دونا عروسک را به خانه کوچک خود که با دوست هم دانشگاهی دیگرش «انجی» شریک بود می‌برد و داستان نیز از همینجا شروع می‌شود. با گذشت زمان دوما و دوستش انجی متوجه تغییراتی عجیب مربوط به این عروسک شدند. زوج وارن می‌گویند که دوما، شروع این تغییرات عجیب را اینگونه برای آن‌ها توصیف کرده است: «هر روز بعد از مرتب کردن تخت‌خوابم، عروسک را روی تخت می‌گذاشتم. بازو‌های عروسک به سمت پهلو‌هایش باز بود و پاهایش مستقیم دراز کشیده می‌شد. اما شب وقتی به خانه برمی‌گشتم، بازو‌ها و پا‌ها در جهت مختلف قرار می‌گرفت. برای مثال پا‌های عروسک بر روی یکدیگر بود یا بازو‌های آن به دامنش چسبیده می‌شد. این مساله، بعد از گذشت چند هفته سؤال‌برانگیز شد. برای آزمیش این موضوع یک روز صبح عمدا دست‌وپا‌های عروسک را روی‌هم قرار دادم تا ببینم آیا واقعا این عروسک حرکت می‌کند. قطعا انتظار داشتم که شب وقتی به خانه برمی‌گردم، دست‌وپا‌های عروسک تکان نخورده و در همین حالت باقی بماند. اما شب به هنگام بازگشت به خانه متوجه شدم که به طرز مرموزی عروسک در اتاق نشیمن قرار دارد و بازو‌ها و پاهایش باز شده است». انجی نیز داستان را اینگونه برای زوج وارن تعریف می‌کند: «عروسک خودش به تنهایی در اتاق‌ها رفت‌وآمد می‌کرد. شبی به خانه برگشتیم و متوجه شدیم که عروسک آنابل در صندلی نزدیک به در ورودی خانه نشسته است. باورتان نمی‌شود، اما عروسک زانو زده بود. نکته جالب این است زمانی که می‌خواستیم زانو‌های عروسک را خم کنیم، به‌هیچ‌عنوان تا نمی‌شد. برخی اوقات باوجود آن‌که دونا عروسک را در اتاقش با در بسته قرار می‌داد، اما به هنگام برگشتن به خانه متوجه می‌شدیم که عروسک روی مبل نشسته است.»  
این تغییرات عجیب و غریب به زودی دو دختر دانشجو را دچار نگرانی کرد و به همین دلیل تصمیم می‌گیرند تا ماجرا را با پسری که دوست انجی بود و «لو» نام داشت در میان بگذارند. اگرچه دوما و انجی هنوز به طور یقین مطمئن نبودند که آیا واقعاً چیز غیرعادی در ارتباط با این عروسک وجود دارد یا خیر، اما در نهایت لو هم خانه آن‌ها می‌آید تا در کنار آن‌ها باشد. اما حضور لو نیز تأثیری در کاهش وقایع عجیب و غریب نداشت و در ادامه حتی یادداشت‌هایی روی کاغذ‌های کوچک نیز پیدا شد که جملات مبهمی، چون «به ما کمک کن» و «به لو کمک کن» با خط کودکانه نوشته شده بود. دوما و انجی به زوج وارن گفته بودند که مداد و کاغذی که در این یادداشت‌ها از آن‌ها استفاده شده بود، به هیچ وجه در خانه آن‌ها موجود نبوده و آن‌ها نمی‌دانند که چگونه این وسایل وارد خانه آن‌ها شده است.

در این بین، میان لو و صاحبان عروسک یعنی دوما و انجی، اختلاف نظر پدید آمد. لو معتقد بود که این تغییرات عجیب مربوط به خود عروسک است و این عروسک است که دست به چنین اقداماتی می‌زند، اما دوما و انجی که این حرف لو را نمی‌توانستند باور کنند، معتقد بودند که فردی در حال ایجاد مزاحمت برای آن هاست به همین دلیل راه‌هایی برای شناسایی این فرد مزاحم در پیش گرفتند، اما به نتیجه‌ای نرسیدند. رخداد‌های عجیب و غریب کماکان ادامه یافت تا اینکه به گفته انجی وقتی یک شب به همراه دوما به خانه بازمی گشتند با صحنه عجیبی مواجه شدند؛ «آنابل طبق معمول روی تختخواب دنا نشسته بود؛ اما هنگامی که شب به خانه برگشتیم، متوجه شدیم که پشت دست عروسک خون‌ریزی کرده است و سه قطره خون بر روی سینه عروسک وجود دارد.» حدود شش هفته بود که از حضور این عروسک در خانه دوما و انجی می‌گذشت و پس از این اتفاق وحشتناک، به نظر می‌رسید که باید کاری انجام می‌دادند.

طبق گفته زوج وارن، دوما و انجی به یک احضار کننده روح متوسل می‌شوند که هیچ نام و نشانی از او در دست نیست. این فرد در جلسه احضار روح خود در خانه دوما و انجی از دختری ۷ ساله به نام آنابل سخن می‌گوید که سال‌ها قبل در مزرعه‌ای که اکنون آپارتمان آن‌ها در آن‌ها در آن قرار دارد کشته و مدفون شده است. روح سرگردان این دخترک سال‌ها پیش از ساخت این آپارتمان در این مزرعه مشغول بازی بوده است. صحب‌های این احضار کننده روح باعث می‌شود تا دوما و انجی این روح را بی آزار تصور کنند که فقط نیاز به محبت دارد، بنابراین از روی دلسوزی عروسک را آنابل نامیدند و تصمیم گرفتند تا عروسک و به اصطلاح روح دخترک را در کنار خود بپذیرند. البته در ویدئویی که در سال ۱۹۸۰ اد وارن در معرفی موزه خود منتشر کرده، با تغییری در داستان مواجه می‌شویم که بر اساس آن دخترک در سانحه رانندگی در جلوی آپارتمان کشته می‌شود و سن او نیز ۶ سال بوده است.  

با این حال لو چندان از تصمیم دوما و انجی در مورد نگه داشتن عروسک راضی نبود و کماکان تأکید می‌کرد که باید از شر این عروسک خلاص شد. از همین زمان بود که اتفاقات عجیب و غریب متوجه لو شد؛ او مرتب خواب‌های وحشتناک می‌دید و با ترس و آشفتگی از خواب بیدار می‌شد، اما خود او تصور می‌کرد که خواب نبوده است. لو ماجرا را اینگونه برای زوج وارن تعریف کرده است: «خواب بودم که یک‌دفعه از خواب پریدم. احساس عجیبی داشتم. به اطراف اتاق نگاه می‌کردم، هیچ‌چیزی در اتاق نبود. زمانی که به پاهایم نگاه کردم، متوجه حضور عروسک پارچه‌ای آنابل شدم. آرام آرام بدنم را چرخاندم. عروسک تا بالای سینه‌ام آمد و متوقف شد. بازوهایش را از هم باز کرد. با یکی از دست‌هایش گردنم را لمس می‌کرد، گویی به برق وصل بود. احساس خفگی داشتم. قدرت حرکت کردن نداشتم. هرچقدر تلاش می‌کردم، نمی‌توانستم خودم را نجات دهم.»، اما این تنها ماجرای لو و عروسک آنابل نبود؛ یک روز که لو و انجی در اتاق نشیمن بودند، ناگهان صدای وحشتناکی از اتاق دوما به گوش رسید. لو به سرعت به طرف اتاق رفت، اما کسی بجز آنابل در اتاق نبود و اتاق نیز بهم ریخته بود. وقتی لو سعی کرد به عروسک نزدیک شود، در پشت سر خود احساس عجیبی کرد. لو در گفتگو با وارن‌ها اظهار داشت که: «هر چه قدر بیشتر به عروسک نزدیک می‌شدم، بیشتر احساس می‌کردم فردی در پشت سرم است. فورا چرخیدم…». انجی نیز در این خصوص افزود: «لو نمی‌توانست حرف بزند. هیچ‌کسی در اتاق نبود؛ اما ناگهان فریاد زد و سینه‌اش درد گرفت. وقتی به او رسیدم، دردش دو برابر شده بود و خون‌ریزی می‌کرد. تمام پیراهن لو خونی شده بود. به اتاق نشیمن برگشتیم. پیراهن لو را باز کردم. بر روی سینه لو جای زخمی همانند علامت پنجه بود (چهار زخم افقی و سه زخم عمودی)». اما موضوع جالب این بود که این زخم‌ها به‌سرعت و در مدت دو روز، به‌طور کامل خوب شدند.  

منبع: فرارو

کلیدواژه: عروسک آنابل عروسک پارچه ای عروسک آنابل عجیب و غریب بازو ها بر روی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۹۶۹۷۷۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

زنی که کودکان بازمانده از تحصیل را نجات می‌دهد

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: از سال ۸۶ در کلاس‌های درس با بچه‌ها سر و کله می‌زند. روزهای اول در مدارس غیردولتی بوده و سال ۹۰ بعد از آزمون استخدامی کار رسمی خودش رو شروع می‌کند. بعد از قبولی به روستاها می‌رود تا دوره طرح خود در مناطق محروم تدریس کند. می‌گوید: «این روزها معلم‌ها انتظار دارند بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه بلافاصله در مدارس شهری ساماندهی شوند؛ اما آن موقع این امکان فراهم نبود. با همکاران با یک مینی‌بوس قدیمی به مناطق کوهستانی و صعب‌العبور به اسم نوبران می‌رفتیم. یادم می‌آید آن قدر سرد بود که باید با خودمان پتو می‌بردیم. همه همکارانم آنجا برای بچه‌های روستا خیلی زحمت کشیدند.»

بعد یاد معلم‌های خودش می‌افتد: «آن سال‌ها در ساوه خیلی برف می‌آمد. معلم‌هایی که آن روزها در آن شرایط سخت به ما درس می‌دادند عشق به این کار را در وجود ما کاشتند.». «سمیه نعمتی» ساکن ساوه است و بهترین خاطراتش به همان دوران تدریس در روستاهای محروم برمی‌گردد.

یک معلم با سابقه که در کنار تدریس، حالا چند سالی است فعالیت جهادی را هم دنبال می‌کند. می‌گوید علاقه‌اش به کارهای جهادی و فعالیت‌های خیرخواهانه به آنچه در پدر و پدربزرگ و مادربزرگش دیده برمی‌گردد: «خانواده ما نسبت به اطرافیان بی‌تفاوت نبود و هر کاری از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد.» سمیه هم از همان اوایل خدمت، گروهی با همکاران خود تشکیل داده بود و در هر سال تحصیلی دانش‌آموزانی که به زیارت امام رضا نرفته بودند را پیدا می‌کرد. بعد هم چند نفری پول روی هم می‌گذاشتند تا تعدادی از آنها را به همراه خانواده به مشهد بفرستند. اگر می‌دید کسی بین بچه‌ها رنگ و رویش پریده یا خبردار می‌شد یکی از دانش‌آموزهایش شرایط خوبی در خانه ندارد، سراغش می‌رفت و تا آنجا که می‌توانست کمکش می‌کرد.

تا اینکه سر و کله کرونا پیدا می‌شود و مشکلات مردم و دغدغه‌های این معلم اهل ساوه بیشتر. سال ۹۸ که آخرین سال تدریس برایش بود، کلاس‌های مدرسه را آنلاین برگزار می‌کرد و همانطور که از خانه به بچه‌ها آموزش می‌داد، بسته‌های معیشتی آماده می‌کرد تا برای توزیع بفرستد. کرونا بهانه‌ای شد که فعالیت جهادی‌اش جدی‌تر شود. وارد گروه‌های بزرگ‌تری می‌شود و حالا غیر از معلم بودن، روش دیگری برای محبت کردن پیدا کرده است.

وقتی کوچه هم دریغ شده بود...

تفریح بچه‌های خانواده‌های کم‌بضاعت، فقط و فقط کوچه است. اما ویروس این را هم از خیلی‌هایشان گرفته بود. سمیه به پیشنهاد دخترش و همراه جمعی از فعالان جهادی یک پویش راه می‌اندازند به نام «لبخند عروسک‌ها». از خانواده‌هایی که اسباب‌بازی‌های کودکان خود را نیاز نداشتند، عروسک و ماشین و توپ‌ها را جمع می‌کردند، بسته‌بندی می‌کردند و بعد می‌بردند برای بچه‌هایی که دل‌خوشی کوچه را هم از دست داده بودند.

«خانه‌مان شده بود پایگاه ارسال عروسک‌ها؛ این پویش در فضای مجازی هم سر و صدا کرده بود و از کل کشور برای‌مان عروسک می‌فرستادند. عروسک‌ها را تعمیر می‌کردیم، می‌شستیم، ضدعفونی می‌کردیم و بعد برای خانواده‌هایی که شناسایی کرده بودیم می‌فرستادیم.»

تا اینکه از گروه‌های جهادی فعال در جنوب تهران با فعالان پویش لبخند عروسک‌ها تماس می‌گیرند: «به ما گفتند عروسک‌هایتان را بیاورید به یک منطقه در نزدیکی بندرعباس. جایی که محرومیت بیداد می‌کند.» بخشی از عروسک‌ها را با خود به «بشاگرد» می‌برند؛ آنجا به سمیه می‌گویند: «شما اولین گروهی بودید که برای بچه‌های ما اسباب‌بازی آوردید.»

این معلم که تشنه محبت کردن است می‌گوید: «برای بچه‌ها خوراکی برده بودیم. یک دختربچه آب‌نبات‌چوبی دستش بود. مادرش پرسید که این دارو است؟ گفتم نه، یک خوراکی شیرین است. این بچه‌ها که هیچ؛ حتی پدر و مادرهایشان هم آب‌نبات چوبی ندیده بودند.»

دو فرزند محبت

سمیه در فعالیت‌های جهادی برای منطقه بشاگرد عمیق و عمیق‌تر می‌شود: «در یک روستای خاص و صعب‌العبور از منطقه‌ای به نام گافر که در بشاگرد قرار دارد، شرایط باورکردنی نبود. این منطقه حتی سرویس بهداشتی هم نداشت. هرچند به لطف فعالان جهادی اوضاع منطقه بشاگرد بهتر شده اما این منطقه هنوز با مشکلات زیادی روبرو بود.»

این معلم جهادی با دیدن شرایط «گافر» فعالیت خود را روی این منطقه متمرکز می‌کند. «کمک‌های مردمی را جمع‌آوری کردیم و تا این لحظه بیش از ده سرویس بهداشتی و حمام در گافر ساخته‌ایم.» به غیر از بشاگرد، در جنوب کرمان و خراسان جنوبی هم با گروه‌های جهادی همکاری کرده است. می‌گوید هرگز مجبور نشده بین تدریس و فعالیت جهادی، یکی را انتخاب کند و اگر بخواهد هم نمی‌تواند: «هم معلمی، هم کار جهادی برایم مثل فرزندانم هستند.»

ا گر معلم نباشم...

سال‌ها فعالیت حق‌التدریس داشته و با درآمد ناچیزی معلمی را ادامه داده است. درباره شرایط معلم‌های غیررسمی در مناطق محروم می‌گوید: «مشکلات معلمان غیر رسمی فقط مربوط به مناطق محروم نیست. معلم‌های غیررسمی بسیار زحمت می‌کشند حتی بنا بر آنچه خودم دیده‌ام گاهی خیلی بیشتر از معلم‌های رسمی. اما خیلی‌هایشان در شهرها هستند و هزینه‌ها و مشکلات‌شان خیلی بیشتر از کسانی است که شاید در روستا و شهرهای کوچک زندگی می‌کنند.»

خیلی‌ها را می‌شناسد و نام می‌برد که علیرغم چند سال سابقه تدریس و درآمد ناچیز، هنوز حق‌التدریس هستند اما عشق به کلاس درس و بچه‌ها نمی‌گذارد این شغل را رها کنند. یک کلمه «عشق» را که می‌گوید چند بار درباره‌اش توضیح می‌دهد: «نمی‌خواهم بگویم عشق به تدریس کافی است؛ نمی‌خواهم بگویم معلم به حقوق نیازی ندارد؛ اینها حتماً درست نیست. اما از نظر من این شغلی است که که نمی‌شود با پول اندازه‌اش گرفت.»

یادآوری می‌کند که بالاخره تدریس هم یک شغل است و درآمد خودش را نیاز دارد؛ انگار به خودش تذکر می‌دهد که معلم هم مطالباتی دارد و باید به آنها رسیدگی شود؛ اما باز آنچه در هر خطش کلمه عشق از زبانش نمی‌افتد. «من کسی را می‌شناسم که ده دوازده سال است تدریس می‌کند، نمی‌دانم چرا آزمون را قبول نمی‌شود و درآمدش حسابی کم است. می‌گوئیم خرج رفت و آمدت در نمی‌آید، بیخیال معلمی شو! اما قبول نمی‌کند و می‌گوید اگر سر کلاس نروم و با بچه‌ها نباشم دیوانه می‌شوم! واقعیت این است که با حقوق ناچیز حق‌التدریسی نمی‌شود زندگی را چرخاند باید تا آخر عمر زیر قسط و قرض دست پا زد.» می‌گوید با رتبه‌بندی معلمان اوضاع کمی بهتر شده اما معتقد است با توجه به شرایط اقتصادی معلم‌ها نسبت به سایر مشاغل باز هم در وضعیت نامساعدی هستند.

جمع بامحبت‌ها

دختری را شناسایی کرده که شرایط خانوادگی سختی دارد. مادرش زن تنهایی است که با چهار فرزندش از زنجان به ساوه آمده و در نانوایی کار می‌کند. خمیر ورز می‌داد و کارها را برای پخت نان آماده می‌کند. این دختر به خاطر شرایط مادر باید از بقیه خواهر و بردارها مراقبت کند و برای همین از تحصیل مانده اما خیلی آرزو دارد درس بخواند. حالا دچار «کِبَر سنی» شده است و بر اساس قانون نمی‌تواند در شهر درس بخواند و باید برای ادامه تحصیل به روستا برود. نعمتی توضیح می‌دهد: «این قانون عجیبی است که به نظرم باید در آن بازنگری شود. این بچه چون سیزده سالش تمام شده بود دیگر نمی‌تواند در مدارس شهری درس بخواند و باید به روستا برود. رفت و آمد برای خیلی از این بچه‌ها تقریباً غیرممکن است و ناخودآگاه از تحصیل می‌مانند. برای این مورد شرایط را مهیا کردیم که با ماشین به روستا برود و درسش را ادامه بدهد.»

نعمتی این روزها خیریه‌ای در ساوه راه انداخته که در آن به صورت ماهانه برای حدود ۳۰۰ خانواده بسته‌های معیشتی می‌فرستند. او علاوه بر اینها، در مجمعی به عنوان «محبت» هم فعالیت می‌کند؛ مجمعی در تهران که روی شناسایی کودکان بازمانده از تحصیل تمرکز دارد. می‌گوید: «این مجمع هنوز در ساوه فعالیت خود را آغاز نکرده اما ما به عنوان زیر مجموعه آن، برای شناسایی کودکان و نوجوانانی که در سن تحصیل هستند اما بازمانده از آن، فعالیت می‌کنیم. تا کنون به بیش از ۲۰۰ کودک بازمانده از تحصیل رسیده‌ایم. برخی از آنها مشکل خانوادگی داشتند و برخی دیگر دچار معضلات اقتصادی بودند. تعدادی هم برای رفت و آمد به مدرسه با مانع مواجه بودند. از میان این تعداد تا این لحظه موفق شدیم حدود ۵۰ نفر را به تحصیل بازگردانیم.»

این مجمع علاوه بر این، در زمینه تهیه لباس، وسایل و ملزومات تحصیلی و حتی ارزاق هم به دانش‌آموزان شناسایی شده کمک می‌کند. حالا کم کم به یک بانک اطلاعاتی رسیده‌اند از کودکان نیازمند تحصیل و البته جمعی از معلمان که علاقمند شده‌اند که در فعالیت‌های جهادی مشارکت داشته باشند: «کار ما این شده که دانش‌آموزان بازمانده و نیازمند به تحصیل را به معلمان خیرخواه وصل می‌کردیم و شرایطی را مهیا می‌کردیم که بچه‌ها درس بخوانند.»

حمایت اقتصادی از معلمان، خشونت‌ها را کاهش می‌دهد

مهارت شغلی معلم‌ها در سال‌ها کنونی افزایش پیدا کرده و به نظرم توأم با این پیشرفت، خشونت‌ها بسیار کاهش پیدا کرده است.» او اعتقاد دارد معلم‌ها باید تا جای ممکن با زبان مهربانی و محبت با بچه‌ها ارتباط بگیرند و باعث عزت نفس آنها شوند و می‌گوید: «این زبان مهربانی است که می‌تواند جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را.»

نعمتی یادآوری می‌کند که وقتی از خشونت حرف می‌زنیم موضوع فقط خشونت جسمانی نیست و متأسفانه برخی از معلمان با خشونت روانی با دانش‌آموزان خود رفتار می‌کنند و با آزار کلامی روحیه آنها را مورد تهدید قرار می‌دهند. این معلم با تجربه باور دارد افزایش مهارت شغلی معلمان این آسیب را کاهش می‌دهد.

او می‌گوید شرایط مادی و اقتصادی معلمان ارتباط مستقیم با نحوه ارتباط‌گیری آنها با دانش‌آموزان دارد: «معلمی که جیب‌ش خالی باشد و دغدغه اجاره خانه و قسط و قرض داشت باشد حتماً حوصله شیطنت‌ها و فشارهای روانی تدریس را ندارد. باید از معلم‌ها نهایت حمایت صورت بگیرد تا بتوانند بالاترین آستانه صبر خود را نشان دهند. البته باز هم می‌گویم عشق در تدریس حرف اول را می‌زند.»

کد خبر 6094484

دیگر خبرها

  • وارن زائر امری دومین بازیکن جوانی که در مرحله نیمه نهایی لیگ قهرمانان اروپا به میدان می‌رود
  • ماجرای تلخ حبس طاقت‌فرسا زن زباله‌گـرد در میان دیوارهای ساختمان متروک | تصاویر
  • ماجرای مالیات بر عایدی سرمایه چیست؟/ ببینید وقتی قانون تصویب شود چقدر باید مالیات بدهید؟ (فیلم)
  • زنی که کودکان بازمانده از تحصیل را نجات می‌دهد
  • دخترم عکس‌های شرم‌آوری از خود در فضای مجازی گذاشت و آبرویم را بُرد / دیگر نمی‌‌توانم او را تحمل کنم!
  • خانه موزه‌ای در تهران که نماد عقل و عشق است
  • پیدا شدن دختر فراری در کلانتری | عکس‌های زننده دختر جوان در فضای مجازی | دخترم آبرویم را برده است 
  • ماجرای قتل غزاله و اعدام آرمان؛ رابطه‌ای بی فرجام
  • (تصاویر) خانه موزه شهید مطهری
  • ماجرای تیراندازی در الهیه تهران چه بود؟